سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غریب آشنا
  • غریب آشنا ( چهارشنبه 91/10/27 :: ساعت 3:9 عصر)

    چشمهای ساده ام خسته ء نگاه ها                طاقتی که  طاق شد در حضور  آه ها
    یک امید بی رمق دردلم نشسته است
                 خسته می کند مرا امتداد راه ها
    ای صدای شعر من باورم نمی شود
                  درد پای کهنه است سهم بی پناه ها
    قطره قطره اشک شد بغضهای ساکتم
                 پس چرا  نیامدی روز و سال و  ماه ها
    با تمام خستگی باز هم صدا  زدم
                     جای عشق را گرفت عاقبت گناه ها
    تا طلوع چشم تو پلک هم نمی زنم        گرچه خسته میشوم در مسیرراه ها

    از: خانم شایسته دستخط گشتی - دانشگاه اراک



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( جمعه 91/9/3 :: ساعت 1:17 صبح)

    عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم
    تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم
    در خاک شد صد غنچه در فصل شکفتن
    ما نیز جز خاکستری بر سر نکردیم
    دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
    لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم
    ...
    حتی خیال نای اسماعیل خود را
    همسایه با تصویری از خنجر نکردیم
    بی دست و پاتر از دل خود کس ندیدیم
    زان رو که رقصی با تن بی سر نکردیم
    قیصر امین پور

     



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( یکشنبه 91/8/28 :: ساعت 2:4 صبح)

    دلم تنگ شده برای گتوند:روستایی کوچک در چند کیلومتری شهرستان شوشتر در استان خوزستان.دلم تنگ شده...برای همان وقتهایی که هنوز "روستا" بود و مثل حالا شهر نشده بود...صفای دو سال کودکی، کوچه هایی که همه خاکی بود اما آرامش بخش. و آب-تنی در رودخانه ی نزدیک آن روستای باصفا...دل بی درد، و روح پاک بچگی.افسوس که هرگز بر نمی گردد...دلم بچگی هایم را میخواهد. خوش به حال قیصر که وقتی حس الان مرا داشت راحت حرف دلش را زد:

    بال های کودکی

    باز آن احساس گنگ و آشنا
    در دلم سیر و سفر آغاز کرد
    باز هم با دست های کودکی
    ...
    سفره ی تنگ دلم را باز کرد

    باز برگشتم به آن دوران دور
    روزهای خوب و بازی های خوب
    قصه های ساده ی مادر بزرگ
    در هوای گرم شب های جنوب

    رختخوابی پهن، روی پشت بام
    کوزه های خیس، با آب خنک
    بوی گندم، بوی خوب کاهگل
    آسمانِ باز و مهتاب خنک

    از فراز تپه می آمد به گوش
    زنگ دور و مبهم زنگوله ها
    کوچه های روستا ، تنگ غروب
    محو می شد در غبار گله ها

    های و هوی کوچه های شیطنت
    دست دادن با مترسک های باغ
    حرف های آسمان و ریسمان
    حرف های یک کلاغ و چل کلاغ

    روزهای دسته گل دادن به آب
    چیدن یک دسته گل از باغچه
    جست و جوی عینک مادر بزرگ
    توی گرد و خاک روی طاقچه

    فصل خیش و فصل کشت و فصل کار
    فصل خرمنجا و خرمن کوب بود
    خواندن خط های در هم توی ماه
    خواب های روی خرمن خوب بود

    روزهای خرمن افشانی که بود
    خوشه ها در باد می رقصید شاد
    دانه های گندم و جو را زکاه
    پاک می کردیم با آهنگ باد

    در دل شبهای مهتابی که نور
    مثل باران می چکید از آسمان
    می کشیدیم از سر شب تا سحر
    بارهای کاه را تا کاهدان

    آسمان ها در مسیر کهکشان
    ریزه های ماه را می ریختند
    اسب ها از بارشان ، در طول راه
    ریزه های کاه را می ریختند

    ریزه های کاه خطی می کشید
    از سر خرمن به سوی کاه دان
    کهکشانی دیده می شد در زمین
    کهکشانِ دیگری در آسمان

    توی خرمنجای خاکی کیف داشت
    بازی پرتاب « توپ آتشی »
    « دوز » بازی های بی دوز و کلک
    جنگ با « تیر و کمان های کِشی »

    جنگ مردان مثل جنگ واقعی
    جنگ با سنگ و تفنگ و چوب بود
    جنگ ما مانند « جنگ زر گری »
    گرچه پر آشوب، اما خوب بود

    مرگ ما یک چشم بستن بود و بس
    خون ما در جنگها بی رنگ بود
    هفت تیر چوبی ما بی صدا
    اسب های چوبی ما لنگ بود

    آسیاهای قدیمی خوب بود
    دوستی های صمیمی خوب بود
    گر چه ماشینهای ما کوکی نبود
    باز « ماشینهای سیمی خوب بود»

    ظهر ها بعد از شنا و خستگی
    ماسه های نرم کارون کیف داشت
    وقت بیماری که می رفتیم شهر
    سینمای گنج قارون کیف داشت

    روزها در کوچه های رو ستا
    دیدن ملای مکتب ترس داشت
    دیدن جن توی حمام خراب
    دیدن یک سایه در شب ترس داشت

    چشم ها، هول و هراس ثبت نام
    دست ها، بوی کتاب تازه داشت
    گر چه کیف ما پر از دلشوره بود
    باز هم دلشوره ها اندازه داشت

    « باز باران با ترانه » می گرفت
    دفتر« تصمیم کبری » خیس بود
    « خاله مرجان » و خروس ساده اش
    که پر و بالش سرا پا خیس بود

    روز های باد و باران تگرگ
    تیله بازی های ما با آسمان
    تیله های شیشه ای از پشت بام
    صاف، غِل می خورد توی ناودان

    بعضی از شب ها که مهمان داشتیم
    گرم و روشن بود ایوان و اتاق
    می نشستیم از سر شب تا سحر
    فال حافظ بود و گرمای اجاق

    « هفت بند » کهنه ی « کاکا علی »
    ناله اش مثل صدای آب بود
    شاهنامه خوانی « عامو رضا »
    داستانش رستم و سهراب بود

    یاد شربت های شیرین و خنک
    توی ظهر داغ عاشورا به خیر !
    یاد آشِ نذری همسایه ها
    روضه ها و نوحه خوانی ها به خیر!

    یاد ماه روزه و شب های قدر
    یاد آن پیراهن مشکی به خیر!
    یاد آن افطارهای نیمه وقت
    روزه های کله گنجشکی به خیر!

    قهرها و آشتی های قشنگ
    با زبان آشنای « زرگری »
    یک دوچرخه، چند چشم منتظر
    بعد از آن هم بوی چسب پنچری

    چال می کردیم زیر یک درخت
    لاشه ی گنجشک های مرده را
    " چینه " می دادیم نزدیک اجاق
    جوجه های زرد سرما خورده را

    خواب می رفتیم روی سبزه ها
    سیر می کردیم روی آسمان
    راه می رفتیم روی ابرها
    تاب می بستیم بر رنگین کمان ...

    ناگهان آن روزها را باد برد
    روزهایی را که گل می کاشتیم
    روزهایی که کلاه باد را
    از سرش با خنده برمی داشتیم

    بال های کاغذی آتش گرفت
    قصه های کودکی از یاد رفت
    خاک بازی های ما را آب برد
    بادبادک های ما بر باد رفت

    آه، آیا می توان آغاز کرد
    باز این راهِ به پایان برده را؟
    می توان در کوچه ها احساس کرد،
    باز بوی خاکِ باران خورده را؟

    می توان یک بار دیگر باز هم
    بال های کودکی را باز کرد؟
    چشم ها را بست و بر بالِ خیال
    تا تماشای خدا پرواز کرد؟

    زنده یاد قیصر امین پور

     



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( یکشنبه 91/8/21 :: ساعت 4:6 عصر)

     به یادش...که پنج ساله شد جای خالیش - آبان 1391

    این ترانه بوی نان نمی دهد             بوی حرف دیگران نمی دهد
    سفره ی دلم دوباره باز شد              سفره ای که بوی نان نمی دهد
    نامه ای که ساده وصمیمی است        بوی شعر و داستان نمی دهد :
    ... با سلام و آرزوی طول عمر          کاین زمانه این زمان نمی دهد
    کاش این زمانه زیر و رو شود          روی خوش به ما نشان نمی دهد
    یک وجب زمین برای باغچه            یک دریچه آسمان نمی دهد
    وسعتی به قدر جای ما دو تن            گر زمین دهد ، زمان نمی دهد
    فرصتی برای دوست داشتن               نوبتی به عاشقان نمی دهد
    هیچ کس برایت از صمیم دل              دست دوستی تکان نمی دهد
    هیچ کس به غیر ناسزا تو را             هدیه ای به رایگان نمی دهد
    کس زفرط های وهوی گرگ ومیش      دل به هی هی شبان نمی دهد
    جز دلت که قطره ای است بی کران      کس نشان ز بیکران نمی دهد
    عشق نام بی نشانه است و کس          نام دیگری بدان نمی دهد
    جز تو هیچ میزبان مهربان                نان و گل به میهمان نمی دهد
    نا امیدم از زمین و از زمان                پاسخم نه این ، نه آن نمی دهد
    پاره های این دل شکسته را               گریه هم دوباره جان نمی دهد
    خواستم که با تو درد دل کنم              گریه ام ولی امان نمی دهد ...

    نازنین شاعر قلبم : زنده یاد قیصر امین پور



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( چهارشنبه 91/8/10 :: ساعت 1:45 عصر)

    به کوری چشم تو هم که باشد
    حالم خوب ِ خوب است

    اصلا هم دلم برایت تنگ نشده

    حتی به تو فکر هم نمی‌کنم

    باران هم تو را دیگر به یاد من نمی‌آورد

    ...
    مثل همین حالا که می‌بارد
    !!!!!!
    لابد حالا داری زیر باران قدم می‌زنی

    چترت را فراموش نکن

    لباس گرم را هم
    .......!!!!!!!!



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( چهارشنبه 91/8/10 :: ساعت 1:43 عصر)

    عمری گذشت تا باورمان شد
    آنچه را باد برد...
    خودمان بودیم...



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( یکشنبه 91/7/9 :: ساعت 11:54 صبح)

    اولین روز دبستان بازگرد                کودکی ها، شاد و خندان باز گرد
    بازگرد ای خاطرات کودکی             بر سوار اسب های چوبکی
    خاطرات کودکی زیباترند                یادگاران کهن مانا ترند
    درسهای سال اول ساده بود         آب را بابا به سارا داده بود
    درس پند آموز روباه و خروس          روبه مکار و دزد و چاپلوس
    روز مهمانی کوکب خانم است        سفره پر از بوی نان گندم است
    کاکلی گنجشککی باهوش بود       فیل نادانی برایش موش بود
    با وجود سوز و سرمای شدید        ریز علی پیراهن از تن می درید
    تا درون نیمکت جا می شدیم         ما پر از تصمیم کبری می شدیم
    پاک کن هایی ز پاکی داشتیم        یک تراش سرخ لاکی داشتیم
    کیفمان چفتی برنگ زرد داشت       دوشمان از حلقه هایش درد داشت
    گرمی دستانمان از آه بود             برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
    مانده درگوشم صدایی چون تگرگ    خش خش جاروی با پا روی برگ
    همکلاسیهای من یادم کنید           باز هم در کوچه فریادم کنید
    همکلاسیهای درد و رنج و کار         بچه های جامه های وصله دار
    بچه های دکه سیگار سرد             کودکان کوچک اما مرد مرد
    کاش هرگز زنگ تفریحی نبود           جمع بودن بود و تفریقی نبود
    کاش میشد باز کوچک میشدیم       لا اقل یک روز کودک می شدیم
    یاد آن آموزگار ساده پوش               یاد آن گچها که بودش روی دوش
    ای معلم نام و هم یادت به خیر        یاد درس آب و بابایت به خیر
    ای دبستانی ترین احساس من        بازگرد این مشقها را خط بزن



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( سه شنبه 91/6/14 :: ساعت 1:57 عصر)

    بیا حواسمان را پرت کنیم
    مال هر کس دورتر، عاشق‌تر
    اول من!!
    .... ...؟
    حواسم را بده تا پرت کنم؟

    استاد فرامرز عرب عامری، از کتاب شهر مترسکها



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( شنبه 91/5/21 :: ساعت 2:9 عصر)

    یاد موسی و شبان میندازدم؛ بعضی جاهای شعر میلنگه انگار، شایدم بد نوشته شده از قول شاعر گمنامش...اما هرچی هست عمیق ترین درد دلها رو با معبود نشون میده. به مناسبت امشب (وقتی با خدای درونتون خلوت میکنین امشب، یادی هم از ما کنین) :

    الو سلام
    منزل خداست؟

    این منم مزاحمی که آشناست
    هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است
    ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست
    شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است
    به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست؟
    الو 
    دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد
    خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟
    چرا صدایتان نمی رسد کمی بلند تر
    صدای من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟
    اگر اجازه می دهید تا که درد دل کنم
    شنیده ام که گریه بر تمام دردها شفاست
    دل مرا بخوان به سوی خود که تا سبک شوم
    پناهگاه این دل شکسته خانه ی شماست
    الو ، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم
    دوباره زنگ می زنم ، دوباره ، تا خدا خداست
    دوباره ...
    ... 
    تا خدا خداست



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( پنج شنبه 91/5/5 :: ساعت 3:45 عصر)

    بنده‌ای به خدا گفت:

    اگر سرنوشت مرا نوشته ای، پس چرا دعا کنم؟

    خدا گفت:

    شاید نوشته باشم هر چه دعا کند. . .

     



  • کلمات کلیدی :

  • <      1   2   3      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دعا میخوام
    کربلا
    ارگ بم
    سمتی که آسمان و زمین می خورد به هم
    رفتم و شد
    دعا
    به یاد دو استاد مهر
    سنگ
    یه حرفایی همیشه هس
    دعای تحویل سال به زبان پارسی
    آه ها...
    تن بی سر
    بال های کودکی
    پنج سال
    اصلا دلم تنگ نشده
    [همه عناوین(109)][عناوین آرشیوشده]