سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غریب آشنا
  • غریب آشنا ( شنبه 89/4/12 :: ساعت 8:8 عصر)

    *میخوام همیشه غریب آشنا باشم .
    http://simorgh01.blogfa.com

    یک شاخه رز، یک شعر، یک لیوان چایی      " آنقدر" اینجا  می نشینم تا  بیایی
    از بس که بعد از ظهرها  فکر تو بودم           حالا   شدم  یک مرد  مالیخولیایی
    بعد از تو خیلی زندگی خاکستری شد         رنگ   روپوش  بچه  های   ابتدایی
    یک روز من را می کشی با چشمهایت        اینجا پر است از این رمانهای جنایی
    ای کاش می شد آخرش مال تو بودم           مثل   تمام   فیلم های  سینمایی
    حالا که هی تجدید چشمان تو هستم         می بینمت  در  "امتحانات"  نهایی
    اما نه!مدتهاست بر این میز مانده ست        یک شاخه رز،یک شعر،یک لیوان چایی
    (از : رضا عزیزی)


  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( یکشنبه 89/3/23 :: ساعت 3:5 عصر)

    *میخوام همیشه غریب آشنا باشم .
    http://simorgh01.blogfa.com

    روزایی که داشتم برا امتحان میخوندم ، لابلای خوندن گاهی "روز آزمون"م میومد جلو چشمم ... ولی فقط یه "تصویر" بود: دووووووووووور !! انقدر دور که انگار هرگز نخواهد اومد . اون ته ته دلم یقین داشتم که می رسه ، ولی نه به این زودی! حتی گذشت روزا هم نتونست این تصویرو اصلاح کنه : قطعا می رسید اما نه حالا حالاها ... .
    صبح آزمون که جزوه هامو بیرون در گذاشتم و رفتم تو برام تداعی شد که وقت رفتن "هیچی" باهام نمی برم...
    و وقتی امتحان داشت تموم می شد ، هنوز تو ذهنم اومدن روز امتحان "قطعی" بود ، ولی نه حالا حالاها....



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( چهارشنبه 89/1/18 :: ساعت 11:53 صبح)

    چشمهای ساده ام خسته ی نگاهها         طاقتی که طاق شد در حضور آهها
    یک امید بی رمق دردلم نشسته است      خسته میکند مرا امتــــــــــــداد راهها
    ای صدای شعر من ! باورم نمی شود         درد پای کهنه است سهم بی پناهها
    قطره قطره اشک شد بغضهای ساکتم        پس چرا نیامدی روز و ماه و سالها ؟
    با تمام خستگی باز هم صدا زدم               جای عشق را گرفت عاقبت گناهها
    تا طلوع چشم تو پلک هم نمی زنم            گرچه خسته میشوم در مسیر راهها
    از: خانم مرضیه فدایی



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( دوشنبه 88/12/24 :: ساعت 4:3 عصر)

    گوشها منتظر بانگ جرس‌های من‌اند
    کوچه‌ها منتظر بانگ قدم‌های تو اند
    تو از این برف فرو آمده دلگیر مشو
    تو از این وادی سرمازده نومید مباش
    دی زمانی دارد
    و زمستان اجلش نزدیک است
    من صدای نفس باغچه را می‌شنوم
    و صدای قدم گل را در یک قدمی
    و صدای گذر گرده گل را در بستر باد
    و صدای سفر و هجرت دریا را در هودج ابر
    و صدای شعف فاخته را در باران
    و صدای اثر باران را بر قوس و قزح
    و صداهایی نمناک و مرموز و سبز
    عجب آواز خوشی در راه است
                                              
    دلم گرفته از این انتظــــــــــار یلدایی            دقایقم همه غرق"چه وقت می‌آیی؟"
    نوشته ‌اند "صدایش کنید می‌شنود"             صـــــدات می‌زنم آخر کجای دنیایی؟
    بگو چه وقت می‌آیی؟ببین که دلهامان           دگر‌ قبول ندارد هنـــــــــــوز و امایی
    شنیده‌ام نمی‌آید "بهار" با "یک" گل            بهار من،گل نرگس! تویی که می‌آیی
    وبازنقطه سرخط، نریزاشک ای چشم!          تمام می‌شود این انتظار یلدایی.....
    شاعر: خانم محدثه‌ خسروی (شیما)
    برگرفته از وبلاگ:"لبگزه" :
    http://labgazeh.ir


  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( دوشنبه 88/12/3 :: ساعت 11:59 صبح)

    *میخوام همیشه غریب آشنا باشم .
    http://simorgh01.blogfa.com

    به سرسبزی خویش کاجی ندیدم        به سر گرچه جز برف تاجی ندیدم
    تو از من " تمام "  دلم را گرفتی          از این بیش باج و خراجی ندیدم
    قسم میخورم راستش را بخواهی        به بالای تو سرو و کاجی ندیدم
    بجز عشق، دردی که درمان ندارد         بجز عشق راه علاجی ندیدم
    مرا قصر تنهایی و بی کسی بس          از این امن تر برج عاجی ندیدم
    که جز سکه های سیاه دورویی           به بازار " یاران "  رواجی ندیدم
    به یک سکه ی قلب، دل میفروشند       مناسب تر از این حراجی ندیدم
    تو را با تپش های قلبم سرودم            به این واژه ها احتیاجی ندیدم
    قیصر امین پور



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( سه شنبه 88/2/29 :: ساعت 9:26 صبح)

    تو حجم بستهء رازی، اگر درست بگویم
    تو ارتفاع نمازی، اگر درست بگویم
    تو عقل سرخ شهابی، تو فصل سبز نیازی
    تو شرح گلشن رازی، اگر درست بگویم
    دل گرفتهء ما را غمت گرفته به بازی
    خوش است آینه بازی اگر درست بگویم
    تو نفی فاصله هایی میان عشق و دل من
    ولی چه دور و درازی اگر درست بگویم
    دلا به حال تو افسوس می خورم که نرفتی
    تویی به ماندن راضی اگر درست بگویم
    دل مسافر من به یاد ساقه ات ای گل
    شکسته خواند نمازی، اگر درست بگویم

    از مدتها پیش منتظر بودم تا امروز برسه و بیام اینجا و برای «تولد» یه انسان خیلی عزیز بنویسم. اما پر کشیدن آیت الله بهجت چاره ای جز تسلیت گفتن برام نذاشت. این شاهکار قیصر امین پور میتونه حرف دل خیلیها باشه در سوگ اون دانشمند بی همتا.


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته های دیگران ()

  • غریب آشنا ( شنبه 88/2/26 :: ساعت 4:0 صبح)

    *فرصتی نیس تا کامنتها عمومی شن. دعا میخوام .
    پنجشنبه:19/6/88 شب قدر مولا علی(ع) :
    احاطه مون کردی...بقول خودت"از چپ و راست"! میدونم هسی. اما برخلاف من که "میدونم"، خیلیا "حس"ت میکنن!با اینکه عارف هم نیسن.می بیننت! همه جا! ... قلبشون برات پرپر میزنه. نورت گرما میده بهشون. حس میکنین سالهاس باهاشون بودی...
    هرکی اسمتو یه چیزی گذاشته : از قشنگترین اسم
    گلها و نورها و بقیه اسامی بگیــــــــــر تا عمیق ترین احساسات!
    خیلی وقتا فراموشت کردم اما بجون خودت هرگز حتی "فکر" نکردم فراموشم کردی! چون میدونم اگه یه آن فرموشم کنی... چنان یهو گم میشم
    تو تاریکی محض! که هیشــــــکی جز خودت ندونه کجام.
    نه... تو هرگز فراموشم نکردی."من" یادم رفته بود که یه نور قوی کنارمه!
    خودتم خوب میدونی فقط بلدم موعظه
    کنم! تو عمل هیچ غلطی نمیکنم! یادته یه چن باری عمق دلم برات تنگ شد؟..دوس داشتم دوباره برگردم تو بغلت.اون چن بار دلتنگی... خب معلومه: دلیلش این بود که بیشتر از همیشه فراموشت کرده بودم.
    گاهی دلم پرمیکشه که بیام پیشت و تا ابد برام قصه بگی. حرفایی که عاشق ترین
    عاشقا هم برا معشوقشون نزده ن تا حالا. این حرفا رو فقط "تصور" میکنم، چون میدونم اولین ملاقات ما توام با ضرب و شتمی وحشتناکه و بدنبالش... شرمساری من.

    اینقدر که با حیله گری میتونم واژه ها رو کنار هم بچینم (و تو دلم کیف کنم که : حتی تورو هم گول...!!) کاشکی بجای این حیله گریا بلد بودم قلبمو صاف کنم.... آدم کنم... اما خودمو میشناسم... .
    بگذریم...میگن پیش قاضی و...؟
    گاهی تو شرایطی قرارم میدی تا "شاید" بالاخره یادت کنم. که بفهمم میخوامت. که "حس" کنم وقتی نیسی چه دلتنگ و بی کسم... وای مث عرفات!! نمیفهمم چی میگم فقط میدونم حس خوبیه. من دوس ندارم بیام مکه. دوس دارم برم کربلا... نمیخوام تا دلم "این"ه بیام.
    میدونی: تنها رفیقی که هرگز تنهام نمیذاره تویی
    ! بابتش ممنون.
    "مادر"آدمم ممکنه زمانی بفروشه آدمو اما تو... هرگز! جالبترشم اینه که "تو" عاشق مایی!
    گاهی که حسرت میخورم و میگم هیچ آدمی اونیکیو "عاشقانه" دوس نداره ... می رنجی!اما ببین: منظورم تو نیسی!"آدما"رو میگم!خب من که خدا نیسم تا یه خدا عاشقم باشه... ولی راس میگی: افتخار اینه که "رییس" عاشق مرئوسش باشه. برعکسش که هنر نیس. هس؟
              
    من از هجوم وحشی دیوار خسته ام         از سرفه های چرکی سیگار خسته ام
    دیگر دلم برای تو هم پر نمی زند              از آن نگاه رذل و طمع دار خسته ام
    اشعار من محلل بحـــــران کوچه نیست     زین کرکسان ِ لاشه به منقار خسته ام
    از بس چریده ام به ولع در کتاب ها           از دیدن حضور علفزار خسته ام
    چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد          از واژه ی دو وجهی تکرار خسته ام
    ازقصه های گرم و نفسهای سرد شب     از درس و بحث خفته در اشعار خسته ام
    هرگوشه از اتاق،بهشتی‏ست بی نظیر     از ازدحام آدم و آزار خسته ام
    اینک زمان دفن زمین در هراس توست       از دستهای بی حس و بیکار خسته ام
    از راز دکمه های مسلط به عصر خون        از اینهمه شواهد و انکار خسته ام
    قصد اقامتی ابدی دارد این غروب             از شهر بی طلوع تبهکار خسته ام
    من در رکاب مرگ به آغاز می روم            از این چرندیات پرآزار خسته ام
    من بی رمق ترین نفس این حوالی ام       از بودن مکرر بر دار خسته ام
    من با عبور ثانیه ها خرد می شوم           از حمل این جنازه هوشیار خسته ام
    "ا.فولادوند"



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( چهارشنبه 88/2/9 :: ساعت 2:11 عصر)

    چه سخت می گذرد لحظه های ویرانی        هجوم   فاجعه و  درد های پنهانی
    بمان برای من ای آفتاب روشن عشق          تو  پاک مثل  غزل  ها ی عرفانی
    از این غروب غریبانه سخت دلتنگم            تو از  نگاه  من خسته  درد  میخوانی
    غروب فصل قشنگی برای بیتابی است          نگوکه خسته ای ازلحظه های عرفانی
    من آن همیشه دردم که بی تو میمیرم           تو   یادگار  من از سرزمین بارانی
    (از: خانم شایسته دستخط گشتی)
    ..................................................................................................................
    هزار  خواهش و آیا          هزار پرسش و اما
    هزار چون و هزاران چرای بی زیرا
    هزار بود و نبود               هزار شاید و باید
    هزار باد و مباد
    هزار کار نکرده                هزار کاش و اگر
    هزار بار نبرده                 هزار بوک و مگر
    هزار  حرف نگفته            هزار راه نرفته
    هزار بار همیشه             هزار بار هنوز ....
    مگر تو ای همه هرگز!      مگر تو ای همه هیچ!
    مگر تو نقطه پایان            بر این هزار خط ناتمام بگذاری!
    مگر تو ای دم آخر
    در این میانه تو
                              سنگ تمام بگذاری!
    زنده یاد قیصر شعر ایران



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته های دیگران ()

  • غریب آشنا ( سه شنبه 88/1/18 :: ساعت 12:10 عصر)

    یه دوست صمیمی دارم. سالهاست که با همیم.دبیرستان که بودیم سردسته خُل بازیای بچه ها بود... هنوزم همونطوره...اما کنار دیوونه بازیاش گاهی یه کارایی میکنه که مات می مونم و از خودم میپرسم "اگه من بودم همین کارو میکردم؟" چند وقتیه براش یه کارت اومده : کارت اهدای اعضا. وقتی پرسیدم جریان چیه برام فیلسوف شد :
    "یه سایته، ثبت نام میکنی، بهشون اجازه میدی بعد از مرگت از اعضای بدنت برا پیوند استفاده کنن. البته اگه شانس بیاری و با مرگ مغزی مرحوم شی!
    روح من پرکشیدنیه و تنم موندنی تو خاک! خب چرا بذارم کرمها بخورن؟ میدونی چن نفرو میشه نجات داد؟...."
    خیلی چیزای دیگه هم گفت. اما من فقط آدرس سایتو گرفتم. همیشه فکر میکردم مخش یه جورایی تعطیله.. ولی حالا...
    نمیدونم.

    آدرس سایته اینه: http://www.iran-ehda.com/signin

    *یکی از دوستان تو کامنتشون این تلفنو هم گذاشته ن که اگه کسی بعد از گذشت 5 ماه از ثبت نامش هنوز کارتش نرسیده بتونه تماس بگیره و پیگیری کنه:
    (021)20109419
    (خانم قاسمی مسوول کارتهای اهدای عضو)



  • کلمات کلیدی :

  • غریب آشنا ( سه شنبه 87/11/29 :: ساعت 4:11 عصر)

    در حصار تنهائی زمان
    سکوتم را در ساحل دریای تو شکستم
    که پرندگان مهاجر
    چه زیبا معنایش را فهمیدند
    به فرخندگی عشق...
    ای خوب...
    ای صمیمی...
    حجم سکوتم را دریاب
    تا بودنم را در بهار نگاهت فریاد کنم...

     

     

    - پانوشت ربطی به متن نداره:
    *خدایا هیچوقت تنهام نذاشتی. به بودنت ایمان دارم : به اینکه هر لحظه کنارمی!! ، و هر جا! حتی ته ٍ چاهی که توش گم شده م!
    پس بمون!! و آرومم کن!
    **برا دعاتون ممنون. کاش...



  • کلمات کلیدی :

  • <   <<   6   7   8   9   10   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دعا میخوام
    کربلا
    ارگ بم
    سمتی که آسمان و زمین می خورد به هم
    رفتم و شد
    دعا
    به یاد دو استاد مهر
    سنگ
    یه حرفایی همیشه هس
    دعای تحویل سال به زبان پارسی
    آه ها...
    تن بی سر
    بال های کودکی
    پنج سال
    اصلا دلم تنگ نشده
    [همه عناوین(109)][عناوین آرشیوشده]